به گزارش شهرآرانیوز، این روایتها هرچند کوتاه، اما باز هم شنیدنی است. روایتهایی که نشان میدهد حضرت علی (ع) چرا جانشین نبی خدا (ص) شد.
امام علی(ع) و بیوهزن
زن: خداوند حقم را از علی بستاند و در همین دنیا رسوایش کند.
توضیح صحنه: شلوغی بازار کوفه. صدای مردم که باهم حرف میزنند و کالاهای مختلف را خرید و فروش میکنند. صدای عبور گاری و اسب، معمع بز و کسی که با صدای بلند، پارچههای ابریشمی چینی بساطش را تبلیغ میکند.
راوی: علی(ع) در شهر کوفه عبور میکرد که چشمش به بانویی افتاد که مشکی پر از آب بر دوش گرفته بود و بهسوی خانه خود میبرد. علی(ع) بیدرنگ پیش آمد و مشک را از او گرفت و بر شانه خودش انداخت.
زن: خدا خیرت دهد برادر و علی را لعنت کند.
علی(ع): از علی چه کینهای داری؟ امور زندگیات خوب میگذرد خواهر؟
زن: کدام زندگی! پسر ابوطالب زندگی میکند که در کاخ خودش لمیده است، نه ما... . چند ماه پیش خلیفه شوهرم را به یکی از مرزها برای نگهبانی فرستاد، دشمنان از خدا بیخبر او را کشتند. حالا کودکان یتیمم سرپرست ندارند و من هم فقیر و تهیدستم. مجبورم برای مردم کنیزی کنم و برای مختصری مزد در خانههایشان خدمت کنم تا معاش خودم و بچههایم تأمین شود.
راوی: علی(ع) مشک را تا خانه زن رساند و برگشت. آن شب را علی(ع) بسیار مضطرب و آشفته گذراند. همانموقع زنبیلی را پر از طعام کرد و آن را بر دوش گرفت و بهسمت خانه زن بهراه افتاد. در مسیر، هر یک از یاران که حضرت را میدید، از او میخواست که اجازه بدهد زنبیل را برایش حمل کند.
علی(ع): آنوقت در روز قیامت چهکسی بار مرا حمل میکند؟
توضیح صحنه: صدای درزدن. صدای یک بچه که داد میزند «مادر! در میزنند.»
زن: کیستی؟
علی(ع): منم! همان بندهای که مشک آب را برایت آوردم.
زن: چه میخواهی؟
علی(ع): مقداری غذا برای بچهها آوردهام.
توضیح صحنه: در باز میشود.
زن: خدا از تو خشنود باشد برادر و بین من و علیبنابیطالب به عدالت داوری کند.
علی(ع): من پاداش الهی را دوست دارم... حالا اجازه بده در کارهای خانه کمکت کنم. اختیار با توست؛ یا خمیرکردن آرد و پختن نان را بهعهده بگیر و نگهداری کودکان با من، یا برعکس.
زن: بهتر آن است که من آرد را خمیر کنم و نان بپزم.
راوی: علی(ع) بهسراغ بچهها رفت. مقداری گوشت همراه خود آورده بود. آن را بههمراه خرما به لقمههای کوچک درآورد و به کودکان داد.
توضیح صحنه: صدای بچهها که ذوق دارند و خوشحالاند.
علی(ع): پسرجان! علیبنابیطالب را حلال کن...
زن: ای بنده خدا! خمیر حاضر شده است. تنور را روشن کن تا نان بپزم.
راوی: علی(ع) هیزمها را درون تنور ریخت و آتش روشن کرد. وقتی شعلههای آتش زبانه میکشید، علی(ع) صورت خود را به شعلهها نزدیک کرد.
علی(ع): ای علی! حرارت آتش را بچش. این است کیفر کسی که بیوهزنان و یتیمان را از یاد ببرد و حق آنها را تباه کند.
توضیح صحنه: صدای درزدن میآید. زن در را باز میکند و با زنی دیگر خوشوبش میکند.
زن دوم: این مرد کیست؟
زن: بنده خدایی است که برای کمک آمده است.
توضیح صحنه: زن دوم نزدیک میشود.
زن دوم: درود خدا بر علیبنابیطالب... وای بر تو خواهر! این آقا خلیفه مسلمین، امیرمؤمنان است.
توضیح صحنه: زن سراسیمه نزدیک میشود.
زن: وا خجالتا... خداوند جانم را بگیرد ای امیرمؤمنان که به مقام شامخ شما جسارت کردم.
علی(ع): این منم که از تو شرمندهام ای کنیز خدا. من در حق تو و کودکانت کوتاهی کردم.
توضیح صحنه: صدای گریه زن فید میشود.